دانلود رمان اشراف زادههای شیطون
خلاصه رمان اشراف زادههای شیطون:
دانلود رمان اشراف زادههای شیطون در خاندان تهرانی رسمه که بچهها از سن ۱۸ سالگی، باید مستقل زندگی کنن…تنها صدایی که سکوت رو میشکست، صدای فریاد معلم راهنما، آقای شاملو بود. آقای شاملو، عصبی در اتاق راه میرفت و بچهها رو توبیخ میکرد. شش نفری که انگار از همه جا فارغ، به زور ایستاده و به حرفهای تکراری آقای شاملو گوش میکردن.
بخشی از رمان اشراف زادههای شیطون :
دست خودشون نبود که وقتی فامیلی معلم راهنماشون رو میشنیدن، زیر خنده میزدن؛
چون شباهتی عجیبی به “احمد شاملو” شاعر معاصر فارسی داشت.دانلود رمان اشراف زادههای شیطون
شاملو به سمت بچهها که ریز میخندیدن، رو کرد و گفت:
-ساکت! واقعاً فکر کردین شما شش نفر با این بچهبازیهاتون میتونید مستقل زندگی کنید؟
چند دفعه باید بهتون بگم که وقتی میخواید برید بیرون، یا به من بگید و یا به پدراتون
که چهار ساعت تمام کل تهران رو نگردیم و آخرش با نیش باز تشریف بیارید عمارت.
اتروان دستهاش رو توی جیب شلوار سفید رنگش برد و با خنده، سمت آقای شاملو برگشت.
-خوبه میگید قراره مستقل زندگی کنیم، پس چرا باید اجازه بگیریم؟
در ضمن خودتونم میدونید که آقابزرگ بیشتر برای لباس پوشیدنمون از دستمون عصبانیه!
شاملو قد متوسطی داشت با چشمهای مشکی و پوست گندمی و موهایی که از دست این
شش نفر به آسمون رفته و مثل برق گرفتهها شده بود. لبههای کت کرم
رمان اشراف زادههای شیطون
رنگش هم بالا رفته و یقهی لباس شیری رنگش، کاملاً نامرتب بود. رو کرد سمت اتروان و گفت:
-چون این خونه قوانین داره اتروان… برای بار هزارم قوانین این خونه رو میگم؛
یک، چون شما اشرافزاده هستین، هر لباسی مناسب شما نیست. دو، هر کاری مناسب
با شخصیت شما نیست، مثلاً برای یک اشرافزاده زشته که بره تو خیابون و مثل بقیه
با صدای بلند موزیک گوش بده، جیغ بکشه و با سرعت بالا رانندگی کنه، چون
بیشتر از همه برای خودش خطرآفرینه و بعد برای بقیه…
قبل از این که شاملو بخواد صد قانون بعدی رو پشت سر هم ردیف کنه، اترون برادر
قل اتروان که شباهت بینظری به اتروان داشت، رو به آقای شاملو کرد
و قبل از اینکه حرفی بزنه، آقای شاملو ادامه داد:
-قانون چهارم، این طرز ایستادن نیست.
اترون به ستونی که توی اتاق قرار داشت، تکیه داده و پای راستش
رو روی دیوار دانلود رمان اشراف زادههای شیطون
گذاشته بود و دست به سینه، نگاهش میکرد.