دانلود رمان آقای مهربون خانم خوش زبون

در پست جدید سرزمین رمان ، رمان آقای مهربون خانم خوش زبون را آماده کردیم.برای دانلود رمان آقای مهربون خانم خوش زبون در ادامه مطلب با ما همراه باشید.
http://bayanbox.ir/view/8879718563599846823/photo-%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B8-%DB%B0%DB%B8-%DB%B1%DB%B0-%DB%B1%DB%B5-%DB%B5%DB%B5-%DB%B5%DB%B4.jpg

ژانر: عاشقانه – طنزاجتماعی

این رمان بصورت آنلاین و در حال تایپ می باشد.

برای حمایت از نویسنده و خواندن این رمان در کانال زیر عضو شوید

https://t.me/roman_zahra_rss

خلاصه رمان آقای مهربون خانم خوش زبون

با چشمای خیس از اشکِ شوق به مرده ارزوهام پشت لامبورگینی سفید نگاه میکردم..

همیشه آرزو میکردم که یه همچین آقایی داشته باشم، خدایا شکرت*_*
با سرعت داشت میومد طرفم…

دماغمو کشیدم بالا که از صداش چند تا رهگذر با قیافه جمع شده بهم نگاه کردن…

محل ندادم و نگاهمو دوباره دوختم به مرده ارزوهام…

این چرا داره میاد تو حلقه من!!…

گریه ام بند اومد و با قیافه ای که شبیه علامت تعجب شده بود نگاهش کردم

:«حاجی اشتباه داری میای!!»

نزدیک تر شد…

نه مثع اینکه واقعا قصد داره جونمو بخوره، بگیره*

با ترس گفتم:«تورو خدا نیا، اصن به من نیومده مرده ارزوها داشته باشم»

جلوتر اومد:« نیا دیگه..»

جلو تر…با قیافه سکته ای گفتم:«قول میدم دیگه دست تو دماغم نکنم»

جلو تر…با گریه ادامه دادم:

«باشه…دیگه گیگیلی ام در نمیارم..نیا جونه ننت»

جلو تر:«دیگه نمیمالمش زیر مبل:(»

جلو تررر:«راه نداره؟!»

جلوتر:«مثه اینکه نداره!!»

ثانیه های اخر…

«انا لله و انا الیه راجعون:|»
***

با درده بدی که تو ستون فقراتم پیچید چشمامو باز کردم..یه نگاه به خودم انداختم ..طبق معمول، خوابامم مثل آدمیزاد نیست

به زور از جام بلند شدم و ملافه رو که دور گردنم پیچیده بود کندم، پیش به سوی یه روزِ میمونی دیگهههه